0
09917316032

از پرتاب شدگی تا تمایزیافتگی

یکی از جنبه های بنیادین در دنیا بودن این است که انسان با جهانی در ارتباط است که پیش از تولد وی وجود داشته و پس از مرگ او نیز وجود خواهد داشت ،انسان در جهانی به دنیا می آید یا بهتر بگوئیم به آن پرتاب می شود که هیچ تسلطی بر آن ندارد .خانواده ما،والدین مان و محیطی که خود را در آن در می یابیم ،ارتباط ها ،ارزشهای فرهنگی و اجتماعی همگی بخشی از جهان ما را تشکیل می دهند .بر پایه مفهوم “پرتاب شدگی” دیگران و نسل های قبل از ما  هم بخشی از جهان ما شده اند ،در واقع آنها چیزهایی هستند که پیش از بودن ما بوجود آمده اند و توان تغییرشان را نداریم.

به کمک مقوله ی”بودن –با ” ( نیروی با هم بودن )جایگاه خود را  در ارتباط با دیگران متوجه می شویم ،بواسطه همین ارتباط با دیگران خود را گم یا پیدا می کنیم. ما اغلب در روزمرگی هایمان با سایر افراد ادغام می شویم، چرا که پیش از آنکه یاد بگیریم که “دیگران” را به شکل “دیگران” ببینیم در میان آنها واقع  شده ایم ، این خصیصه ی “واقع شدگی” نوعِ معیوبی از بودن است که طی آن ما جزئی از یک “همگان” می شویم که توسط آنها احاطه و کنترل شده ایم. به محض تولد به عضویت خانواده و نسلی که پیش از ما برقرار بوده در آمده ایم  که وضع کنندگان ارزش ها و عقاید و… هستند و به ما می گویند چه کارهایی را باید انجام بدهیم و چه کارهایی را نباید انجام داد ،بدین ترتیب فرد به سمت دنباله روی از جهت گیری های دیگران ، وابسته بودن و داشتن هویتی غیر مجزا سوق داده می شود، یعنی دیگران این توان را دارند که ویژگی ها و هویت ما را از آن خود کنند و به زبان خودشان تعریف کنند

در ابتدا همه ما تمایل داریم پا جای پای دیگران بگذاریم و کاری را انجام دهیم که به نظر می رسد کار درست است  و نیروی با هم بودن و جمعیت  از ما می خواهد که آن را انجام دهیم یا بدان شکل رفتار کنیم اما ادغام و آمیختگی با دیگران و باهم بودن ِ صرف انسان را از مسئولیت تصمیم گیری برای خود دور می کند و فرد احساس میکند که هویتش از وی دریغ شده است پس در پی کسب استقلال و خودمختاری تلاش می کند

اغلب انسان ها نسبت به چگونگی الگوهای ارتباطی ،نقش ها ،ارزش ها و آنچه که باورهایش را بر اساس آن بنا نهاده آگاهی واضحی ندارد، مواردیکه از طریق انتقال بین نسل ها  برای ما  فراهم شده است .رها کردن ارزش ها و رویه هایی که مدت زیادی آنها را به کار بسته و به آنها پای بند بوده ایم کار آسانی نیست .چگونه می توان در نظامی که دیگران نزدیکمان ،خانواده مان  ،راه و رسم زندگی و ارتباط را به ما آموخته اند راه خود را بسوی خود مختاری و خود پیروی و خود مسئولی باز کرد ؟

فرد چگونه باید از یک سو خود را به تنهایی سر پا نگه دارد و اختیار دنیای خود را بدست گیرد و از سوی دیگر  خود را در تعامل نزدیک با سیستم عاطفی پدید آورنده خود نگه دارد؟

برای هر فرد ضروریست که بتواند تا سر حد توان بصورت مستقل و انفرادی برای خود تصمیم بگیرد به جای آنکه تحت فشار جریان هیجانی جمع یا خانواده از آنها پیروی کند ،پر واضح است که در برخی موقعیت ها بهتر است واقعا دست از فکر کردن  برداشت و کاری کرد که از ما انتظار می رود اما لازم است که هر فرد بلد باشد و بداند چگونه خود را در میان جمع سازگار کند و همچنین بداند چه موقع باید ایستادگی کند و متمایز از دیگران عمل کند

تنها با پیروز شدن و برتری بر همین توده ست که خواهیم توانست تصمیمیاتی حقیقی برای خود بگیریم و از و تفکر “رمه وار”،آمیختگی و هم رای بودنِ با دیگران به خود پیروی و استقلال رسید

البته در ابتدای مسیر   فرد از عمل کردن بصورت فردی و مستقل سر در گم می شود  و مجبور می شود به میان جمعیت بر گردد اما با آگاهی از ظرفیت های خود برای انجام انتخاب های مستقل، مسئولیت پذیری و تاب آورن اضطراب آن فرد قادر به متمایز کردن خود خواهد شد

همواره این دوگانگی و تعارض در روابط انسانی و خصوصا در کانون و منشا اصلی رشد آدمی یعنی خانواده وجود دارد. ما از طرفی می کوشیم کسانی را برای خود فراهم آوریم و از طرفی برای رها سازی خود از دام دیگران تقلا می کنیم . دوگانگی میان باهم بودن  و فردیت ،دوگانگی که در آن هر چه دوست داشتن حقیقی دیگران(باهم بودن یا جمعیت) بهتر شود به همان اندازه عملکرد بهتری در تنها  بودن (فردیت) وجود خواهد داشت

آموختن در باره خود ، نقش خود ، خانواده خود و عملکرد آن، تاریخچه اعضای آن و رسیدن به یک بلوغ عاطفی منجر به ایجاد یک سامانه ارزش دهی شخصی  و متمایز ساز ی خویشتن خواهد گردید.سامانه ارزش دهی که برای فرد چارچوبی فراهم  می شود که می داند چگونه زندگی کند و چگونه به هیجان ها واکنش دهد. چه زمان به جمع بپیوندد یا دنباله روی راه خود باشد و مسیر خود را بسوی خودپیروی و خودمسئولی پیش ببرد و می آموزد که تنها  با آموختن می توان از آمیختگی با دیگران به سمت متمایز بودن حرکت کرد که بواسطه آن خودی به بار خواهد نشست که تنها خود را مسئول شادی و کامیابی اش در نظر می گیرد ،دیگران را مقصر غم ها ،شکست ها  و ناکامی هایش نمی داند  و کتنون کنترل وقایع را درون خود خواهد دید.می تواند در عین تعلق داشتن به جمع و تجربه نزدیکی به آنها  دیدگاه شخصی خود را داشته باشد  و بصورت هدفمند عمل کند ،چرخه پاسخدهی هیجانی را بشکند  و بتواند مسئولانه زندگی کند

در واقع در پاسخ دهی به پارادوکس عمیق انسانی ؛یعنی تجربه حسرت خودمختاری (خود بودن) و ترس تنهایی و نبودن منبع حمایت  که منجر به تلاش برای ادغام با دیگران می شود(در جمع بودن) با تمرین و قذم بر داشتن در مسیر تمایزیافتگی ،فرد خود به منبع قدرت و اتکا خود تبدیل می شود

ما با متمایز شدن و باز پس گیری همه ی بخش هایی که قبلا از ما ستانده شده ،یا در اختیارمان نهاده نشده و یا از خود رانده ایم احساس غنی تر شدن خواهیم کرد و این بهائی ست که برای محقق ساختن خودی متمایز و ماندگار باید پرداخت .

 

برگرفته از  نظریه و درمان سیستمی بوئن، ویژگی های شاخص درمان وجود امی ون دورذن ،روان درمانی اگزیستنسیال اروین یالوم ،سارتر،امیل استوارت و …

 

ارسال دیدگاه